کد خبر 273668
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۱۱:۲۲

این خانواده‌ همه مردهایش شهید شدند!

این خانواده‌ همه مردهایش شهید شدند!

حاجیه خانم دکتر مریم آخوندی همان‌قدر بی‌ریا بود که برادران شهیدش؛ او یادگار خاندان آخوندی بود، خاندانی که همه مردهایش شهید شدند. آخوندی، بانویی بود که دنیا در چشمانش جایی نداشت و حقیقت در کلامش خانه کرده بود.

به گزارش پایگاه خبری حیات، وقتی نام «آخوندی» بر زبان می‌آید، ناخودآگاه طعم شهادت، صدای الله‌اکبرهای نیمه‌شب‌های کرج و سایه سنگین آرمان‌هایی را می‌چشید که از کوچه‌های محله امامزاده حسن(ع) تا دشت‌های ذوالفقاریه آبادان کشیده شد. اما در میان این خاندانِ آذرخش‌ها، مریم آخوندی ستاره‌ای بود که نه با گلوله، که با قلم و تعهد و حقیقت‌گویی‌های بی‌پروا می‌درخشید.

او نگهبانِ میراثی بود که پدر و برادرانش با شهادت امضا کردند. در خانه‌ای که دیوارهایش با عکس‌های شهیدان تزئین شده بود، مریم آخوندی خودش را «باقی‌مانده‌ی عشق» می‌دانست؛ نه یک بازمانده، که وصیِّ شهدا.

همه‌ی مردانِ این خانواده رفتند، اما مریم ماند تا روایت‌گرِ رازهایی باشد که پدرش در آخرین لحظه با انگشت سبابه‌اش اشاره کرد، و برادرانش با خونِ جوانی‌شان بر خاک ذوالفقاریه نوشتند.

مادرِ شهیدان نبود، خواهرِ شهیدان بود؛ و این شاید سخت‌تر باشد...، چون باید زنده می‌ماند تا بگوید:

«شهادت فقط در میدان جنگ نیست؛ گاهی در مقاومتِ زنی است که باید هر روز، یادِ همه‌ی آنها را زنده نگه دارد.»

دکتر مریم آخوندی استادی که درس‌نامه اش زندگی بود، زنی که فلسفه و کلام اسلامی را نه در پشت میزهای خشک آکادمیک، که در مکتبخانه‌ای خونین آموخت؛ جایی که پدرش شهید اسماعیل آخوندی، خط‌نقطه‌های ایمان را با انگشت سبابه‌اش ترسیم می‌کرد و برادرانش سعید و مسعود، سرفصل‌های جهاد را با خون خود نوشتند. او اما، رسالتی دیگر داشت: زنده نگاه داشتنِ یادِ آنها در ذهن نسل‌هایی که جنگ را ندیده‌اند.

مریم آخوندی گاهی صداقتی می‌شد که به مذاق دنیا تلخ می‌آمد، استادی بود که مهربانی‌اش با تیغِ راستی‌اش آمیخته بود. حرف‌هایش گاهی می‌برید، نه از سر خشونت، که از شدت صداقت. در دنیایی که بسیاری حقیقت را در لفافه‌های مصلحت می‌پیچیدند، او بی‌پروا می‌گفت و می‌نوشت. شاید همین صداقت بود که او را «ناگوار» می‌کرد برای آنهایی که بوی حقیقت، مشام‌شان را می‌آزرد.

وقتی در ۱۶ اردیبهشت دار فانی را وداع گفت، گویی آخرین برگ از کتاب حماسه‌ای بسته شد که پدر و برادرانش پیشتر نوشته بودند. اما مریم، فصلِ پایانی این کتاب نبود؛ او پیشگفتارِ نسلی بود که باید این روایت‌ها را می‌خواندند و ادامه می‌دادند. در خانه‌ای که دیوارهایش مزین به عکس شهیدان بود، عکسِ خودش کم بود؛ چرا که همیشه پشت دوربین ایستاده بود تا از دیگران روایت کند.

شاید اگر از او می‌پرسیدند که «دکتر آخوندی، فلسفه زندگی ات چه بود؟» با همان لبخند آرامش‌بخش و نگاه تیزبینش پاسخ می‌داد: «زیستن آن‌گونه که پس از مرگ، حسرت نخوری… همان‌طور که سعید گفت.»

مریم آخوندی رفت، اما نه مانند برادرانش در اوج جوانی و بر صحنه نبرد، که در میانسالی و در سکوتِ یک بیمارستان. اما پروانه‌وار، تمام عمرش را به دور شمعِ آرمان‌های خاندانش چرخید. او ثابت کرد که شهادت تنها در میدان جنگ نیست؛ گاهی در کلاس‌های درس، در سکوت‌های پرمعنای یک دختر، خواهر، مادر، و در مقاومتِ زنی است که هرگز تسلیم «دلبستگی‌های دنیا» نشد.

در روزگاری که "صادق بودن" گاه به ژستی اجتماعی تبدیل می‌شود، مریم آخوندی ذاتاً صادق بود. نه از روی حسابگری که از سر فطرت بی‌آلایشش. آن روزی که به خانه‌اش رفتیم، در سادگی یک پذیرایی معمولی، شکوه یک ملکوت را دیدیم؛ گویی دیوارهای خانه‌اش هم با او ذکر می‌گفتند.

آماده‌بودنش برای رفتن، نه از ترس مرگ که از شوق لقاء بود. در نگاهش که همیشه به نقطه‌ای دورتر از افق این دنیا دوخته می‌شد گویی پیوندی ناگسستنی با معبود داشت. حرف‌هایش را که می‌زدی، انگار از پشت دیوار غیب پاسخ می‌گفت؛ بی‌تکلف، بی‌رنگ، و بی‌نگران از قضاوت مخاطب.

الماس وجودش از همان جنس شهدا بود؛ هم‌خانواده با سعید و مسعود، اما در قالب یک زن مبارز که این بار سلاحش قلم، کلام و آن نگاه آسمانی بود. فرق او با دیگران این بود که مسِ تعلقات دنیا به این الماس نچسبید. درست مثل همان برادر شهیدش که پول‌های جیبش را بی‌معنا می‌دانست، مریم هم از همه چیزِ دنیا تنها آن‌قدر برداشت که بتواند تا آخرین لحظه مسافرِ حق بماند.

زیستن در ملکوت، پیش از مردن هنری بود که او به کمال داشت؛ و این‌گونه بود که وقتی رفت، غمی در کار نبود؛ فقط حسرتی ماند برای دنیایی که یک الماس دیگر از دست داد.

"خدایا! این بانوی بی‌ریایت را با همان پدر و برادران آسمانی‌اش محشور کن، همان‌گونه که در زمین، دل‌هایشان را به هم گره زدی. "

یادداشت از نجمه اباذری

انتهای پیام/

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha